تنها عیدی هست که میخوام نیاد!
تنها عیدی هست که میخوام خونه نباشم!
هر چند، امسال ماه رمضون هست و حال و هوای عید رو نداره. همون حال و هوای ماه رمضان خوبه
دیشب هم منم حال و هوای خودمم رو داشتم. از هیچی نمیترسم. شجاعتم زیاد شده. نیمه شب بیدار شدم سمت چپ بدنم درد میکرد، یک ساعت بعد بیدار شدم، سمت راست بدنم. حس فلجی داشتم. بعد یادم اومد اینا همش یه حس هست و نباید از چیزی ترسید. پتو رو کشیدم روی سرمو خوابیدم. به همین خوشمزگی!!
اینجا هوا ابریه، ولی گرم. منم تا ساعت بعد میخوام بزنم بیرون. جالبه توی این هوا کسی بیرون نمیاد. این هوا عالیه.
نمیدونم امسال چیزی بخرم یا نه. عید فقط برای بچههاست. اگه گاها لباسی خریدم فقط برای این بوده که دهن یه عده بسته بشه. وگرنه اونقد لباس دارم که حد نداره.
امسال خونه تکونی نکردم. سرگیجه داشتم و نتونستم. مامان هر بار میگه خونمون تمیزه. منم چیزی نمیگم. منظورش از خونمون تمیزه، یعنی چرا امسال خونه تکونی نمیکنی. شیشههامون و پردهها و دیوارها یه لایه کم غبار گرفتن، ولی واقعا نمیتونم. سه چهار ماه پیش یه خونه تکونی اساسی داشتیم، چندان الان هم پیدا نیست. به قول خاله جان، به فکر جونِ خودم باشم.
بین دعاتون اول برای همه بعد برای من و خانوادم دعا کنید