دوستانی که حساسن این پست رو نخونن
از افکاری که میان و میرن نترس
تو سالمی
تو حالت خوبه
تو هیچیت نیست. نباید حتی به فکرهاتمم فکر کنی
بزار همشون بیان و برن. اهمیت نده
فقط به اونا توجه نکن. تو بچسب به زندگیت. امروز پیاده رویی رفتی که فوق العاده بود. از خونه تا پارک gh . آقایی داشت درختها رو آب میداد. دو تا آقای کت و شلواری هم بودن یکیشون قدش کوتاه بود و اون یکی قدش بلند. آقایی که درختها رو آب میداد لباس سبزی به تن داشت . شلنگ مشکی بزرگی بود که به سختی جابه جاش میکرد. یه وقتهایی یه چیزی سر شلنگ میزاشت شبیه دوش حمام بود و چمنها رو آب میپاشد. آفتاب به پیشونی عرق کرده اش میتابید. دستش را به پیشانی اش میگذاشت تا جلوی آفتاب رو بگیرد. همچنان آن دو نفر هم دور پارک راه میرفتن. اسم یکیشون مسعود. بود. همچنان آقای باغبان به درختها آب میداد و ابروهاشو گره کرده بود. من روبرویش بودم و منو نگاه نمیکرد. تمام تمرکزش روی آب دادن بود. آفتاب مدام به چشمانم میتابید و مدام آنها رو جمع میکردم. گاهی اوقات هم با دستمالی که در دست داشتم اشک چشمانم رو پاک میکردم
چند تا سلفی گرفتم. داخل سلفیها اخم کرده بودم. چون باد سردی میامد و من آب ریزش بینی و چشم داشتم. کمیکه خستگی ام در آمد از پارک بیرون آمدم. پیاده رو، بعضی جاها شلوغ بود از فرعی آمدم تا زودتر به خانه برسم. به خانه که آمدم به شدت گرسنه بودم غذایی خوردم و حمام رفتم. نمازم رو خوندم. هنوز قرآن و چند تا دعا رو نخوندم. اون کلیپ رو هم هنوز نساختم . برای افطار میخوام آش رشته بپزم و برای سحر هم قورمه سبزی. داداش فقط روزه میگیره. من فشار چشم دارم مامانم هم چند سال روز نمیگیره
چند دقیقهای چشمام رو روی هم گذاشتم. ولی خیلی اذیت شدم. تصمیم گرفتم دوباره خودمو مشغول کنم. الان با نوشتن این پست حالم بهتر شد. در طول روز کارهای مفید زیادی انجام دادم. صبح کارهای خونه رو انجام دادم. با مامان حرف زدم. الانم با نوشتن احساس سبکی میکنم. یکم حالم بهتر شده. میخوام به فهیمه زنگ بزنم. حرف زدن حالمو خوب میکنه.
خدایا من جز تو کسی رو ندارم کمکم باش
این روزا رو برام راحت کن
اگر جایی اشتباهی کردم تو منو ببخش
اگر این یه امتحان برای منه، خدایا فقط سر بلند بیرون بیام
من میدونم تو همیشه بهترینها رو برام میخوای. تنها امیدم تویییی