loading...

لطفا خوب زندگی کن

Content extracted from http://tast--good.blog.ir/rss/?1745844621

بازدید : 3
يکشنبه 16 فروردين 1404 زمان : 23:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

لطفا خوب زندگی کن

دلم برای فندق یه ذره شده. چند ماه زنداداش خونه پدرش هست. گود برداری کنار خونشون دارن. یه خورده ترسناکه این گود برداری‌ها، آپارتمان اطراف می‌ریزن.

فکر کنم تا یک ماه بعد بتون ریزی کنن و فندق میاد.

دیشب رفتیم خونه دایی خدا بیامرزم. یه مقداری از مسیر رو پیاده رفتم و یه مقداری با تاکسی. دیروز حدود سه ساعت پیاده رویی داشتم. یه مقداری صبح یه مقداری هم عصر. دیشب از پا درد نمی‌خوابیدم. دقیقا اذان صبح خوابم برد. دختر دایی برعکس سالهای و ماههای قبل رفتارش تغییر کرده. قبلنا هیچ توجهی به مهمون نداشت. ولی دیشب مدام کنار من می‌نشست و حرف میزد. یکم تعجب کردم. ولی خب خیلی مهربون شده بود!! این اندازه از مهربونی برام عجیبه!

عروس دایی هم بود. از همه جا حرف زد. همیشه تمام اطلاعات خانواده خودشون و خانواده دایی اینا رو میگه. رازهای خانواده دایی اینا رو میگه. من هیچ وقت در مورد رازهای خانوادگیمون نمی‌گم. کسی که حرف بقیه رو پیش تو میگه، حرفهای تو رو هم به بقیه میگه. این آدما برام قابل اعتماد نیستن

دیشب زود رسیدم خونه دایی و به زندایی گفتم، برنج رو من آبکش می‌کنم. تخصص زیادی در آبکش کردن برنج دارم. وقت شام همه از برنج تعریف کردن. مخصوصا ته دیگش که عالی شده بود. با اینکه برنج نو بود ولی تونستم از پیش بربیام.

یه مقداری با اطرافیانم سر سنگین شدم. حرف دل و زبونشون با هم یکی نیست. کم کم فاصله میگیرم. همه‌ی ماها تنها هستیم. این اندازه رفتارها و حرفهای دروغ رو نمی‌تونم تحمل کنم. یه وقتهایی به خودم میگم تو چرا این چند سال اینها رو تحمل کردی چرا موندی اصلن. میدونم اصلا مهم نیست. ولی نوشتم یادم بمونه، بقیه در دوران سخت چه رفتارهایی باهام دلم برای فندق یه ذره شده. چند ماه زنداداش خونه پدرش هست. گود برداری کنار خونشون دارن. یه خورده ترسناکه این گود برداری‌ها، آپارتمان اطراف می‌ریزن.

ایتا یه کانال ساختم و از روزانه‌هام می‌نویسم به همراه عکس. حس خوبی بهم میده. اینجوری احساس مفید بودن دارم. اینجا هم خوبه می‌نویسم ولی اونجا مدام در حال پست گذاشتن هستم.

برچسب ها
بازدید : 5
پنجشنبه 13 فروردين 1404 زمان : 22:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

لطفا خوب زندگی کن

ما امروز بیرون نرفتیم. چند ساله بیرون نمیریم. خونمون حیاط دار هست. امروز هم با مامان و داداش سه نفری توی خونه بودیم. نماز مغرب و عشاء ام رو توی حیاط خوندم. خیلی کیف داد. وقتی زیر آسمون نماز میخونی خیلی خوبه‌ها. داخل حیاط که نشسته بودم، نوه‌های خاله ریز ریز میخندیدن و می‌رفتن سمت خونشون که ته کوچه هست. اونقد از خنده‌هاشون دلم شاد شد. خیلی ذوق میکردن. به خاطر سیزده بدر بود احتمالا. چند سال پیش هم منم وقتی بیرون می‌رفتم کلی ذوق می‌کردم. بعد گفتم آخرین بار کی ذوق کردی؟ دیدم همین غروبی که رفتم بیرون. حتی از اون خیابون هم فیلم گرفتم. خیلی هوا خوب بود. خیابون‌ها هم خلوت بود. ته دلم قیژ و ولیژ می‌رفت از این هوا. انگار روی ابرها بودم. دوست دارم همیشه هوا همین جوری بمونه.

خدایا شکرت به خاطر تمام نعمت‌هات.

یادمه اولین بار که جعبه دنبال کننده‌های بیان به سرور اضافه شد کلی ذوق کردم. بعد که کامنت میزاشتیم و اون دایره زرد و طوسی که اضافه شد و می‌نوشت یک پاسخ ....همه چی خوب بود.

دو تا عکس هم از گل پتوس اگه اسمشو درست گفتم، گرفتم. خیلیسر شبز و خوشگل شدن. اگه تونستم فردا از قسمت‌های دیگه حیاط هم میگیرم

لطفا خوب زندگی کن

لطفا خوب زندگی کن

بازدید : 4
چهارشنبه 12 فروردين 1404 زمان : 22:07
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

لطفا خوب زندگی کن

بعد از نماز سجاده ام رو جمع کردم سمت راست و یه بالش گذاشتم و چادر نماز رو انداختم روی خودم. یعنی اونقد از این بشر ناراحتم حتی توان بلند شدن از زمین رو هم ندارم.

چرا آخه یه عده فکر می‌کنن بقیه متوجه تغییر رفتارهاشون نمیشن. منتظرم زنگ بزنه تا هر چی این چند سال نگفتم رو بهش بگم. مگه اینکه تماس نگیره و عصبانیتم فروکش کنه!!!!

برچسب ها +v in golang, +v in go,
بازدید : 1
چهارشنبه 12 فروردين 1404 زمان : 21:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

لطفا خوب زندگی کن

این اندازه کلافه بودنم کاملا طبیعی هست. منتظرم یکی پیدا بشه و یه چیزی بگه، تا هر چی توی دلم هست و تا الان نگفتم رو بگم. مشخصه خیلی خطرناک شدم 😁 از دیشب تا الان دو بار با مامان بحثم شده. هر بار آروم میگم، مادر من این بحث‌های خاله زنکی رو تموم کن ولی تموم نمی‌کنه. خدا رو شکر این عید تموم شد. این بحث‌های خاله زنکی همه جا هست. این منم که نمی‌خوام به این رفتارها دقت کنم و بخوام پشت سر کسی غیبت کنم.

این چند روز که حالم خوب شده فکر کنم ۵ کیلو اضافه کردم. یعنی با همون سرعت که وزن کم کردم، با همون سرعت هم برگشت. فیلم‌های که داخل پارک از خودم گرفتم هست. فیلم‌ها نشون میده، یه مریضی چطور میتونه خشکت کنه و با درمان اون، چطور همه چی به حالت اولیه برمیگرده.....

داشتن همراه یا یار خیلی خوبه. امروز که رفته بودم بیرون، کلی دختر و پسر کنار هم بودن و حرف میزدن، بعد اون چند هفته کسی نبود به حرفهای من گوش بده. یه لحظه به اون دختری که شالش روی شونش بود نگاه کردم. بعد گفتم خدایا ما که اهل این جور روابط نیستم و اینشکلی هم نمیگردیم، خدایا حلالش هم پیدا نمیشه. بعد الان که اینجا رسیدم، میگم من راضی ام به رضای خودش. خیلی وقته این موضوع برام حل شده. اگه کسی هم پیدا نمیشه که حرفهام رو بگم، می‌نویسم.

بازدید : 3
شنبه 8 فروردين 1404 زمان : 22:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

لطفا خوب زندگی کن

این چند روز مدام میام بنویسم، ولی حرفی برای گفتن ندارم.

این حالمو خیلی دوست دارم که چیزی اذیتم نمی‌کنه و آرامش به زندگیم، خیلی وقته برگشته. افکار توی سرم نمیچرخه. شبها خوب میخوابم. کلا استرس و اضطرابی نیست. برگشتم به یک سال و چند ماه پیش. روزهایی که حالم خوب بود. نمیدونم این مریضی لعنتی از کجا اومد. خودم بیشتر حس می‌کنم به خاطر فوت خواهرم بود و روز به روز بیشتر شد. حالا که خوبم و دوست ندارم در مورد اون روزا بگم. فوت خواهرمو پذیرفتم و باهاش کنار اومدم. کمتر فوتشو مرور می‌کنم کمتر سر خاک میرم. یه جورایی سرد شدم نسبت به فوت خواهرم. همه دیر یا زود میریم چرا من باید غصه بخورم!!

این چند وقت، سرمای شدید خوردم و مامان و داداش هم سرما خوردن. هیچ جا نرفتیم. یه تعداد کمی‌مهمون داشتیم. چون اکثرا میدونن من حالم خوب نیست به خاطر سرما خوردگی، نمیان. داداش دیشب از کربلا برگشت و چپیه/چفیه(نمیدونم کدومش درسته) و تسبیحی که دوست داشتم، برام گرفته بود. رنگ سبز خوش رنگی هست. سال قبل که کربلا رفتیم خیلی خوب بود. تا چند ماه حالم خوب بود. کاش قسمت بشه، دوباره با خانواده بریم.

بازدید : 4
يکشنبه 2 فروردين 1404 زمان : 23:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

لطفا خوب زندگی کن

دیروز پیام داد و سال نو رو تبریک گفت

خیلی سرد جوابشو دادم. ناراحت شد

امروز دوباره حالمو پرسید.

پیام‌هاشو حذف کردم

چند بار پیام دادم و قبل سین زدن، حذفشون کردم. از نظر من همه چی تموم شده هست

یه سری روابط تموم میشن، چرا برمیگردین و نمک روی زخم میپاشین

برید به زندگیتون برسید. بزارین بقیه هم زندگی کنن

بازدید : 4
يکشنبه 2 فروردين 1404 زمان : 17:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

لطفا خوب زندگی کن

این یک ماه و چند روز اونقد راه رفتم که فکر کنم تا چند روز بعد حوصله بیرون رفتن از خونه رو نداشته باشم. این چند روز که سرما خوردم و کم کم خونه نشین شدم، حالم بهتر شده و اضطرابم فروکش کرده.

سلامتی بهترین نعمته. توی این چند وقت یهو و الکی میزدم زیر گریه. اونقد گریه میکردم که حالم بد میشه و حالت تهوع می‌گرفتم. نمی‌خوام اون روزا برگردن. نمی‌خوام دوباره دست به تلفن بشم و با این و اون حرف بزنم. اکثر دوستام بعد دو سه روز خسته میشدن از حرفهام. یا جواب نمیدادن یا جواب پیام رو دیر سین میزدن یا خسته میشدن و می‌گفتن بسه دیگه شورشو درآوردی!

از کسی توقع ندارم ولی این جور مواقع شاید، فقط گوش دادن به حرفهای یه نفر می‌تونه خیلی بهش کمک کنه. حتی اگه چیزی نگن. فقط گوش کنن. یه شونه برای گریه میخواستم که نبود. یه آغوش میخواستم که نبود. هیشکی گوش به حرفم نمیداد. فقط با خدا حرف میزدم. وقتی کسی هم نبود، بیشتر توی سجاده می‌نشستم.

روزهای بد تموم میشه و روزهای خوب میاد. همیشه بعد تاریکی روشنایی هست. خدا رو شاکرم که خیلی بهم صبر داد این مدت. این چند وقت به اندازه چندین سال بر من گذشت. خیلی تغییر کردم. نگاهم به همه چی تغییر کرده. هنوزم باید تغییر کنم. هیچ کار خدا بی حکمت نیست.

دیشب بعد نماز مغرب من دعا خوندن و قرآن رو شروع کردم. شب خیلی خوبی بود و کلی حالنو خوب کرد. اون گریه‌های از ته دل، حال دلمو خوب کرد. برای همه دعا کردم ولی بیشتر برای خودم. برای این روزهام. از خدا خواستم سلامتی به همه بده. من هنوزم میگم سلامتی بهترین نعمته. شاید خیلی شبیه مادربزرگها حرف زدم ولی من درکش کردم. سالم نباشی هیچ چیو نمیبینی. هیچ چیو نمی‌خوای. حاضری تمام سرمایه ات رو بدی تا سالم بشی.

هنوز یه شب باقی مونده. برای هم دعا کنیم. برای هم خوبی بخوایم. یه روزی میرسه که باید بریم. چقدر خوبه، همه خوب باشیم. مگه قراره چقد عمر داشته باشیم.

بازدید : 3
شنبه 1 فروردين 1404 زمان : 23:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

لطفا خوب زندگی کن

شب‌های قدر که می‌رسه، انگار یه در مخفی از رحمت خدا باز می‌شه که فقط تو این چند شب می‌تونیم ازش عبور کنیم. شبایی که سرنوشت یه سال ما رقم می‌خوره، شبایی که دعاها مستجاب می‌شن، گناها بخشیده می‌شن و دل‌ها نورانی می‌شن. تو این شبا، هر کی هر چی بخواد، می‌تونه از خدا طلب کنه، پس کم نذارید و برای همه دعا کنید.

اما این شبا یه چیز دیگه هم داره؛ یاد مولامون، امیرالمؤمنین علی (ع). مردی که عدالتش، مهربونیش و بزرگی‌ش توصیف‌ناپذیره. کسی که شبونه نون می‌برد درِ خونه فقرا، اما وقتی بهش ضربه زدن، تو سجده همون خدایی بود که عاشقش بود. علی (ع) یعنی محبت، یعنی گذشت، یعنی عدالت محض.

بیاید تو این شب‌های عزیز، همدیگه رو دعا کنیم. هر کسی که دلی شکسته داره، گرفتاری داره، مشکلی داره، یادش کنیم. شاید یه دعای از ته دل، گره بزرگی رو باز کنه. التماس دعااز همه، یا علی

بازدید : 5
شنبه 24 اسفند 1403 زمان : 16:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

لطفا خوب زندگی کن

اسم یکی از همسایه‌های ما ویدا هست، مامان دیشب، ویدا خانم رو دیده که می‌خواسته بخاری اش رو بفروشه. یه قیمت گرفت و اومد خونه.

به من میگه ویلا خانم، می‌خواد بخاری اش رو بفروشه. برای اتاق خواب بخریم.

میگم: مامان ویدا. میگه: منم میگم ویلا دیگه

امروز همسرش رو دیده و گفته ، با ویلا خانمصحبت کردم.

همسرش که چیزی نگفته

هنوز هم میگه ویلا ...

ای خدااااا....

بازدید : 5
پنجشنبه 22 اسفند 1403 زمان : 22:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

لطفا خوب زندگی کن

همیشه وقتی سمیه باهام درد و دل میکرد، به شدت بهم می‌ریختم و گاهی اوقات پیام‌هاشو سین نمی‌زدم. سمیه همیشه می‌گفت بعد مادر خدابیامرزم، حرفهامو به تو میگم. یه وقتهایی حال و حوصله نداشتم و یه وقتهایی مشکلاتش حالمو بد میکرد. از پاییز چند بار گفتم که حال و حوصله ندارم و صوتهای بلندشو گوش نمیدادم. به نظرم هر کسی باید احترامش دست خودش باشه.

این چند سال که مشکلاتم رو روی دوش یه نفر گذاشتم بشدت از این موضوع ناراحت شدم. ایشون چیزی نمیگن، من چرا نباید رعایت کنم. چند روزه سکوت کردم. با مامان که نمیشه حرف زد، سریع بهم میریزه. ولی با داداش میشه صحبت کرد و از احساساتم‌ میگم. داداش خوب به حرفهام گوش میده. به سمیه هم پیام دادم و سین زده و هنوز جواب نداده!! سمیه رو یه محک بزنم ببینم در رابطه با مشکلات پیش اومده ام چی کار می‌کنه!!

فهیمه خودش هر روز تماس میگیره. ولی بیشتر از روز مره‌هام میگم. به اندازه کافی خودش درگیر هست.

من موندم و این وبلاگ. یه وقتهایی هم میام اینجا تا سبک بشم.

یادمه یکی از بچه‌های بیان گفت که یه نفر از مشکلاتش اونقد گفته تا روح و روان یه نفر رو بهم ریخته. نمی‌دونم چرا این چند سال من متوجه نشدم وقتی از مشکلاتم میگم، یه نفر ممکنه خسته بشه ولی چیزی نگه.

برچسب ها

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 51
  • بازدید کننده امروز : 52
  • باردید دیروز : 4
  • بازدید کننده دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 57
  • بازدید ماه : 167
  • بازدید سال : 597
  • بازدید کلی : 616
  • کدهای اختصاصی