loading...

لطفا خوب زندگی کن

بازدید : 0
شنبه 12 بهمن 1403 زمان : 1:31

امروز تولد آبجی بود. سالهای پیش داداشها برای آبجی کادو میخریدن. سال پیش همین موقع‌ها آبجی مریض بود و ما اصلا یاد تولدش نبودیم.

با فوت آبجی کنار اومدم. شاید خیلی زمان برد که قبول کنم. من قوی تر از این حرفها هستم که نزدیک سال آبجی باید نبودشو بپذیرم. توقع ام این بود بعد چهلم حالم خوب بشه. روزها و سالهای آخر، فقط من سنگ صبورش بودم. همه‌ی حرفهاشو بهم می‌گفت. خیلی با من درد و دل میکرد. پسر خالم هنوز هر هفته میاد خونمون. هنوز نگران من و مامان هست. میاد با مامان کلی شوخی می‌کنه. یادمه از همون شبی که آبجی فوت کرد، دور و اطراف ما بود و تا الان. شاید خودم که یه دوره اضطراب رو که گذروندم، درکش کنم. فکر کنم می‌ترسه. می‌ترسه مامان توی تنهایی حالش بد بشه. ولی مامان هم آروم تر شده‌. ولی خوب خوب نشده. ۲۳ همین ماه سالگرد آبجی هست. همیشه فکر می‌کنم، آبجی از دور بهم لبخند میزنه. چون تا لحظه آخر کنارش بودم. خیلی دعام میکرد. می‌گفت هیچ کسی اندازه تو بهم خوبی نکرده. خدا رو شاکرم که خواهر خوبی بودم برای ابجی و الان برای داداش‌ها.

تولدت مبارک خواهر نازنینم

والپیپر موبایل / حرم امام رضا علیه السلام 1
بازدید : 0
شنبه 12 بهمن 1403 زمان : 0:26

امشب داداش گفت از ترشی‌های که درست کردین یه شیشه بدین من ببرم برای معاونمون. اولش چیزی نگفتم. مامان بدون مقدمه گفت مگه معاونت چی کار کرده. این همه سفر رفتی و کلی سوغاتی آوردی. ولی اون چی کار کرد.

شاید از نظر خیلی از شماها این کار درست نباشه که باید معامله کرد. ولی از نظر من آدمها جفتک میندازن از محبت زیاد. بعد شروع کردم برای داداش کلی مثال زدن. از داداش خواستم تا شش ماه هیچ کاری برای همکارها انجام نده. یه جاهایی باید آدما رو امتحان کرد. باید ببینی چی کار می‌کنن. داداشم خیلی مهربونه. کلی توی فامیل از مهررونیش سوء استفاده کردن. دوست ندارم سر کار هم بخوان سوء استفاده کنن.

شاید این اخلاق پسندیده نباشه. ولی من در این چند سال خیلی دیدم‌. اکثرا دنبال منافع خودشون هستن. رو راست بگم تقریبا از همه فاصله گرفتم. منم یه زمانی آخر مهربونی بودم. ولی فقط خودم اذیت شدم. شاید ما گرفتار آدم بد میشیم.

ولی همیشه یادمون باشه که لطف مکرر نشه وظیفه.

باغبانی و گل کار درخت کاری در الهیه ۰۹۱۹۶۵۵۲۵۱۱
بازدید : 2
چهارشنبه 9 بهمن 1403 زمان : 1:22

دیدین از همه جا که نا امید میشین تنها روزنه امید فقط خداست. من خودم بارها پیش اومده و میگم خدایا تو رو خدا. این چند وقت خیلی اذیت شدم. شاید حقم بود. نمیدونم واقعا. دیروز پیش سیمین بودم. خیلی حرف زدم. اون یک ساعت یه جاهایی اشک توی چشمام حلقه بست. وقتی اومدم خونه چندان حالم خوب نبود. خیلی شاکی بودم بیشتر از خودم بعد مامان و آبجی. فقط به آبجی گفتم برام دعا کن خوب بشم. زیارت عاشورا خوندم. کلی با خودم حرف زدم. اونقد حالم بد شد که حس کردم احتمال داره اگر راه برم از شدت سرگیجه به در و دیوار بخورم. یه داروی دارم که اون زمان‌ها که میگرنم شدت میگرفت اونو میخوردم. به محض خوردنش ۵ دقیقه بعد تمام اضطرابم از بین رفت و انگار نه انگار من مشکلی دارم.

باورم نمیشد که خوب شده باشم تا امروز و این ساعت من هیچ مشکلی نداشتم. اضطرابم کلا از بین رفته

چند ماه پیش که حالم بد بود این دارو رو خوردم تا از سر درد‌هام نجات پیدا کنم. من حتی این دارو و یک چهارمش میکردم تا به اون وابسته نشم. بعد که گوگل سرچ کردم متوجه شدم تمام اضطرابم به خاطر قطع کردن یک باره این قرص هست. یعنی تمام اضطراب این چند وقت به خاطر قطع کردن این دارو بوده و من فکر میکردم مریض شدم.

خدا گریه‌ها و ناله‌های منو شنید. وقتی علتشو پیدا کردم به راحتی می‌تونم مشکلو حل کنم. باید برم دکتر بپرسم چطور قطعش کنم.

قطعا به خاطر دعاهای مادرم و شماها هم بوده. خیلی ممنون از همگی. فقط می‌خواستم بگم حالم خوبه و هیچ اضطرابی ندارم....

عیدتون هم مبارک 🌹🌹🌹

کاش این روزا تموم شه
بازدید : 5
چهارشنبه 9 بهمن 1403 زمان : 1:22

این حجم از حال بعد رو نمیفهمم

یکی بود کاش درکم میکرد. امروز مامان به داداش گفت:همیشه همین جوریه!!!

توقع دارن همیشه حال من خوب باشه و وقتی حالم بده میگن زود خوب شو. اضطرابم این چند وقت خیلی بهتر شده. ولی یه روز در هفته امکان داره که برای چند دقیقه‌‌‌ای اضطراب بگیرم که شدتش خیلی زیاده و چند بار هم در طول روز، اضطراب‌های با شدت کم دارم.

امروز برای چند ساعت اضطراب داشتم. خیلی حالم بد شد. پیام دادم سیمین گفتم حالم بده. دوست داشتم بگه برو یه آرام بخش بزن. ولی نگفت. گفت همون تکنیک‌هایی که گفتم رو انجام بده. بعد چند ساعت کم کم خوب شدم.

بیشتر اضطراب من از مامان هست. از سرفه کردنش می‌ترسم از آب خوردنش می‌ترسم از بلند حرف زدنش میترسم. امیدوارم هیچ کسی اضطراب رو تجربه نکنه.

سیمین گفت یک ماه طول میکشه تا کم رنگ بشه. زمان میبره تا این اضطراب از این شدت خارج بشه. من مدام برمیگردم به عقب و دلیل اضطرابم‌ها رو پیدا می‌کنم. آخرش به مامان و آبجی میرسم. امروز اونقد حالم بد بود که فکر میکردم صورتم فلج شده. خدا رو شکر به خیر گذشت. به مامان هم گفتم از صبح که بیدار میشی شروع کن به شکر گذاری. نمیدونم چرا مامان از همون اول صبح افکار منفی میاد سراغش. اونقد منفی میگه که حال من بد میشه. امروز تمرکزم رو از دست دادم و کارهام موند. ولی الان خوبم. دو بار در طول این چند هفته اضطراب شدید داشتم.

خیلی دلتنگش شدم. چند باری میخواستم پیام بدم. ولی پشیمون شدم. آدم از روی باز جایی میره. وقتی بد اخلاقه چرا پیام بدم!!!

پکیج افزایش هوش جنین با خانم متفکریان

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 45
  • بازدید کننده دیروز : 45
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 47
  • بازدید ماه : 1
  • بازدید سال : 47
  • بازدید کلی : 66
  • کدهای اختصاصی