loading...

لطفا خوب زندگی کن

Content extracted from http://tast--good.blog.ir/rss/?1745844621

بازدید : 4
دوشنبه 19 اسفند 1403 زمان : 22:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

لطفا خوب زندگی کن

چقدر دلتنگ اون سالها شدم. بعد افطار کلی سنگین میشدم. از بس میخوردم. همه چیو با هم. دریغ از یک کیلو اضافه وزن. چقد چای میچسبید. این چند سال که روزه نمیگیرم، زمانهای که سفره انداخته میشه، خیلی دلتنگ میشم. خیلی دوست دارم روزه بگیرم. اذان ماه رمضان رو خیلی دوست دارم. نماز قضا در این ماه رو دوست دارم. قرآن خوندن رو خیلی دوست دارم

یادش بخیر همیشه دو ساعت به اذان، داخل آشپزخونه بودم تا یک ساعت بعد افطار. کلی تشنه ام میشد و انتظار میکشیدم تا اذان رو بگن. مامان هم مدام میگفت آب نخور دل درد میگیری. سالها پیش در این ماه چه دغدغه‌‌‌ای داشتم و امسال چه دغدغه‌های مسخره ای!!!

من همیشه میگم، هیچ اتفاقی در زندگی، بی حکمت نیست. خدا بعد سختی، آسانی قرار میده. نسبت به روزهای قبل خیلی بهترم. حال روحی و جسمی‌ام خیلی بهتر شده. شاید ۳ یا ۴ درصد باقی مونده تا بهتر شدنم. البته میدونم همه چی بستگی به خودم داره. خودم باید خودمو باور داشته باشم. با ترس‌هام باید روبرو بشم. نباید از اونا فرار کنم.

امشب که داداشم افطاری میخورد اشک توی چشمام جمع شد. دوست داشتم منم سر سفره بودم و بدون دغدغه غذا میخوردم. البته من همیشه نماز میخوندم بعد افطار میکردم. این چند وقت تصمیم گرفتم همیشه در لحظه شکر گزاری کنم و بعدها هیچ وقت افسوس گذشته رو نخورم.

خدایا شکرت. به خاطر همه چی

بازدید : 8
جمعه 9 اسفند 1403 زمان : 0:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

لطفا خوب زندگی کن

این روزا دوست دارم با همه حرف بزنم. دوست دارم برم، خونه تک تک فامیل آشنا و دوست. از هر چه بریده بودم، این روزا وصل شدم. اخلاقم خیلی تغییر کرده. یه آدم جدید شدم که منفی نمی‌بینه و همه چیو مثبت میبینه. هیچ کسی رو قضاوت نمی‌کنه. شاید اتفاقات این چند وقت یه تلنگر برای من بود. نمی‌خوام بگم خسته ام. می‌خوام بگم شاید یه جاهایی خسته شدم و اوضاع برام سخت شد ولی بعدش راحتی شد. صبرم زیاد شده. همیشه با خودم می‌گفتم چرا بعضی افراد مسن که یه گوشه میشینن و هیچی نمیگن چقدر صبورن. قطعا این آدما با سختی‌ها صبور شدن و جز خدا هیچ چیو ندیدن. من همیشه به زبون شکر خدا می‌گفتم. دلی نبود ولی الان تک تک سلولهام شکر خدا رو بجا میاره. انگار دارم کوبیده میشم و تبدیل به یه آدم جدید میشم.

من الان اینشکلی شدم که از اینکه بشینم کنار مامان و چای بخوره، لذت میبرم و شکرش رو بجا میارم. وقتی یه لقمه غذا از گلوم پایین میره لذت میبرم و شکر خدا رو بجا میارم. از اینکه شب مامانم خور خور کنه خوشحالم.

من از خیلی چیزا ناراحت بودم. از رفت و آمد زیاد فامیل خسته شده بودم ولی الان کافیه یه نفر تماس بگیره یا بخواد بیاد خونمون، من پرواز می‌کنم. از غذا پختن هر روز خسته شده بودم. ولی الان دوست دارم بپزم تا خانوادم بخورن و تنشون سلامت باشه.

یه سری اتفاقات توی زندگی یه تلنگر بزرگ برات میشه. به خودت بیای که شکرشو بجا نیاوردی و اصلا ندیدیش. تن سالم از همه چی مهم تره.

برادر زاده حسانه جان هم عمل کردن.‌‌ان‌شاءالله که خوب خوب میشه

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 103
  • بازدید کننده امروز : 86
  • باردید دیروز : 178
  • بازدید کننده دیروز : 170
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 288
  • بازدید ماه : 398
  • بازدید سال : 828
  • بازدید کلی : 847
  • کدهای اختصاصی